همیشه عید حسرت میخوردم که چرا خونه ی ما هیچ وقت شلوغ نیست . و هر سال تعداد مهمون هامون به طرز عجیبی کمتر و کمتر میشه و مهمونی رفتن ها هم نیز . وقتی دیگه بودن های مرتضی شد ۵ ، ۶ روز دیگه به چهارشنبه سوری های بدون مرتضی عادت کردیم . با همه ی این احوالات عید ، عیده .
دراز کشیدم و موزیک های گوشی پلی میشن و رد میشن ، با هر موزیک من خیال میبافم برای روز های آینده . میتونم خیلی خوب بوی خاک هایی که مامان با دستمال خیس از گوشه و کنارخونه جمع کرده رو حس کنم . صدای ماشین لباس شویی رو ، آفتابی که خونه رو روشن کرده . اره . فکرکنم رنگی ترین اتفاقِ عیدِ خونه ی ما حضور هاله است .
در دردای نامجو متوقف شد .
شونزدهم .
درباره این سایت